به نظر شما این وبلاک چطور است؟

آمار مطالب

کل مطالب : 35
کل نظرات : 10

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مانیان و آدرس zare14.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


bahar22

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

تماس با ما

تعداد بازدید :
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : احمد زارع
تاریخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
نظرات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 445
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : احمد زارع
تاریخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
نظرات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 463
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : احمد زارع
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
نظرات

در خیابان چهره ارایش مکن

از جوانان سلب اسایش مکن

زلف خود را از روسری بیرون مریز

در مسیر چشم ها افسون مریز

یاد کن از اتش روز معاد

طره گیسو مده در دست باد

خواهرم دیگر تو کودک نیستی

فاش تر گویم عروسک نیستی

خواهرم ای دختر ایران زمین

 یک نظر عکس شهیدان را ببین

خواهرم این لباس تنگ چیست ؟

پوشش چسپان رنگارنگ چیست؟

خواهر من این قدر طنازی مکن

با اصول شرع لج بازی مکن

در امور خویش سرگردان مشو

نو عروس جشم نامردان مشو

مرحوم اغاسی

تعداد بازدید از این مطلب: 399
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : احمد زارع
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
نظرات

اجازه هست به خانمتان نگاه کنم

جوان خیلی ارام ومتین به مرد نزدیک شد وبا لحنی مودبانه گفت:اقا! من میتوانم به خانم شما نگاه کنم ولذت ببرم ؟

مرد که اصلاً توقع چنین حرفی را نداشت وحسابی جا خورده بود ، مثل اتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت وعصبانی طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ،او را به دیوار کوفت و فریاد زد: مردیکه عوضی مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمیکشی ؟

اما جوان ، خیلی ارام ، بدون اینکه ازرفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد گفت:

خیلی عذر میخوام،فکر نمی کردم این همه عصبی وغیرتی شین،دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن ،من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کن از خیرش گذشتم.

مرد خشمگین زده... همانطورکه یقه جوان را گرفته بود اب دهانش راقورت داد و زیر جشمی زنش را برانداز کرد و ...

تعداد بازدید از این مطلب: 411
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : احمد زارع
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
نظرات

دخترکی که حراج شد!
دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده كه نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی...
دختر با نازبه خدا گفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نكنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترك،پشت چشمی نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترك هدیه داد*
دخترك با بغض گفت:با این؟اینطور كه محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟ یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند
خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.
آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور كه بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند!
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میكند
*دخترك آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه كند*
خدا با لطف جوابش را داد:دخترك قشنگ!
وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای
دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده كه نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی
«مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز كرد.
ماژیك مشكی به دست گرفت و دور چشم هایش كشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.
آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"»
دخترك چون عروسكی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش كه نه،به فروش گذاشت.
برچسبی روی هر نگاه دخترك به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد
و هركس رد میشد میگفت:آن چیز كه حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ كس نخریدش!

تعداد بازدید از این مطلب: 431
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

باسلام هدف من از این وبلاک فقط معرفی روستا به تمام دنیا می باشد موفق باشید.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود